مؤسسه قرآنی نیایش

مطالبی کوتاه، خواندنی، پر محتوا و کاربردی
  • ورود 
  • پیام ها 
  • تماس باما 

لطایفی حکیمانه (7)

11 آذر 1398 توسط موسسه قرآنی نیایش

پیرمردی در خیابان قدم می زد که جوانی پیشش آمد و‌گفت سلام استاد منو میشناسید

استاد جواب داد نه

جوان گفت: چطور منو نمیشاسید؟ من دانش آموزتان بوده ام!

استاد گفت: من دانش آموز های زیادی داشته ام همه رو که به خاطر ندارم

جوان گفت: آخه قضیه من فرق میکنه یادتان هست سالها قبل ساعت گران قیمت یکی از بچه ها گم شده بود و گفتید باید جیب همه دانش آموزان را بگردید و گفتید همه  رو به دیوار بایستیم و من که ساعت را دزدیده بودم از ترس و خجالت خیلی ناراحت بودم که شما ساعت را از جیبم بیرون می آورید و جلوی همه دانش آموزان آبرویم را میبرید!

ولی شما که به من رسیدید ساعت را از جیبم در آوردید و تفتیش جیب دانش آموزان را تا آخر انجام دادی !!!

و هیچکس تو مدرسه نفهمید من ساعت را دزدیده بودم و شما آبروی من را نبردید

استاد گفت: اون واقعه را یادمه ولی واقعاً خودم هم اون موقع نمی دونستم کی ساعت را دزدیده!!!

جوان گفت: یعنی چه؟ مگه میشه؟ شما خودتون ساعت را از جیب من در آوردید!!!

استاد گفت: آره اما وقتی داشتم جیب بچه ها را می گشتم چشم هایم را بسته بودم که نفهمم جیب کی را دارم می گردم و ساعت را از جیب کی در میارم…

——————————————————–

و کسانی که چون بر ناپسندی برسند کریمانه عبور می کنند سوره فرقان آیه 72

مطلب قبلی
مطلب بعدی
 نظر دهید »

موضوعات: پند های عارفانه لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...

فید نظر برای این مطلب

خرداد 1404
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
          1 2
3 4 5 6 7 8 9
10 11 12 13 14 15 16
17 18 19 20 21 22 23
24 25 26 27 28 29 30
31            

مؤسسه قرآنی نیایش

  • خانه
  • اخیر
  • آرشیوها
  • موضوعات
  • آخرین نظرات

موضوعات

  • همه
  • قرآن و اهل بیت
  • حجاب و عفاف
  • ولایت و رهبری
  • تفسیر
  • پند های عارفانه
  • سیاسی
  • لطایفی حکیمانه
  • تلمذی در محضر اساتید اخلاق و عرفان

آمار وبلاگ

  • امروز: 83
  • دیروز: 22
  • 7 روز قبل: 349
  • 1 ماه قبل: 1492
  • کل بازدیدها: 42421
  • کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان
  • تماس